کد خبر: ۱۱۳۱۶۸
تاریخ انتشار: ۱۲ شهريور ۱۴۰۴ - ۲۳:۱۸
سید ابراهیم عبداله زاده

غذاهای محلی شهرم  رومز

 با هم سفری، به خاطرات و طعم‌های ناب رامهرمز داشته باشیم. این غذای محلی، “اوباقله”، بهانه‌ای شد تا قلم به دست بگیرم و با کلماتی رنگین‌کمانی، یاد و خاطره آن روزها را زنده و دراذهان  تداعی کنیم. 

شوشان ـ سید ابراهیم عبداله زاده :


 با هم سفری، به خاطرات و طعم‌های ناب رامهرمز داشته باشیم. این غذای محلی، “اوباقله”، بهانه‌ای شد تا قلم به دست بگیرم و با کلماتی رنگین‌کمانی، یاد و خاطره آن روزها را زنده و دراذهان  تداعی کنیم. 

اوباقله: زمزمه‌های شیرین کودکی با بلبلان کوچک

آن روزگاران، گویی از جنس ابریشم رؤیا و عطر نسترن بود. در خانه‌ها، بوی دل‌انگیز باقلاهای سبز، چون موسیقی آرامش‌بخشی در فضا می‌پیچید. مادربزرگ، با دستانی که قصه می‌بافت و دستانش عطر قند می‌داد، دانه‌های باقلا را برای دیگ آماده می‌کرد. آن‌ها را در آب می‌خواباندند تا پوست نازکشان، چون جامه‌ی سپید عروسی، کنار رود آرامش گیرد و رها شود. آنگاه، مغزهای پاک و بی‌شائبه‌ی باقلا، در دیگ دربسته، رازها را در سینه نهان کرده، آرام می‌پختند. پیاز و سیر داغ، چون ستارگان پرنور در آسمان آشپزخانه، با زردچوبه‌ای که طلوع خورشید را تداعی می‌کرد، عطر خود را به جان باقلا می‌ریختند. دیگ، سمفونی جوشیدن را آغاز می‌کرد و در انتها، قطره‌هایی از روغن حیوانی، چون اشک شوق مادر، بر روی آن می‌چکید. در کاسه‌ها و قدح‌های سفالی، نان‌ها، چون جزیره‌های کوچک رؤیا، ریز می‌شدند و آب باقلا، چون رودخانه‌ی خاطرات، بر آن‌ها جاری می‌گشت. با هر لقمه، طعم شیرین کودکی، در جان تشنه‌ی ما می‌جوشید.

 

یاد باد آن روزگاران، یاد باد! با اولین گام در مسیر طعم‌های رامهرمز، باغ‌های خاطرات را گشودیم. این غذای کهن، که در اشعار دلنشین شاعران شهرمان نجوا شده، مرا به یاد لالایی‌های مادرانه‌ می‌اندازد؛ آن زمان که صدای مادر، چون نجوای بلبلان، فرا می‌خواند: «اوباقله آماده است!» و ما، چون غزالان تشنه، از آغوش بازی رها شده و به سوی دیگ عطرآگین شتاب می‌گرفتیم.

اما گاهی، بازیگوشی‌هایمان رنگ و بوی دیگری داشت. طبیعت سبز و مخملین رامهرمز، با گیسوان بلند باغ‌ها و آواهای دلنشین پرندگانش، ما را به جهانی دیگر می‌برد. ما، بخشی از این بوم نقاشی زنده بودیم؛ ما و آن بلبلان کوچکی که تازه آواز آموخته بودند و ما بی‌تابانه، در انتظار شنیدن نغمه‌هایشان بودیم تا با آن‌ها هم‌آواز شویم.

و چه دلنشین است ترانه ای از بلبلان که با طعم اوباقله در هم آمیزد:

از باغ می‌رسد نوای بلبل
از سفره می‌چکد شفای بلبل
اوباقله و ترانه و بازی
یاد است ز کودکی، چه رویایی!
بوی خوش نون، سیر داغ  و باقلا
عطر بهشت، رومیکنه در دلا جا.

گشت و گذار در میان طعم‌های رامهرمز را ادامه داده و این بار به سراغ "گمنه" و "فِل" می‌رویم.

گمنه (GEmneh): گنج پنهان سفره‌ها**

در روزگاری نه چندان دور، زمانی که عطر نان تازه از تنور، کوچه پس کوچه‌ها را عطرآگین می‌کرد، گمنه، این گنجینه‌ی ناشناخته‌ی سفره‌ها، با تمام سادگی‌اش، دل‌ها را می‌ربود. ابتدا، دانه‌های طلایی گمنه را با دستان نوازشگر می‌نوازیم و می‌کوبیم تا آردی لطیف و روشن، چون غبار پریان، حاصل شود. سپس، این آرد مبارک را با آرد نان سنتی در می‌آمیزیم و پیازهایی را که چون مرواریدهای غلطان، خلال شده‌اند، به این ضیافت اضافه می‌کنیم. خمیری به دست می‌آید، نه سخت و نه شل، بلکه با لطافتی که نوید روزهای شاد را می‌دهد. در نهایت، نمک و زردچوبه‌ای که عطر زعفران را در خود پنهان کرده، به خمیر می‌افزاییم.

تاوه‌ای بزرگ، چون آسمانی شب‌رنگ، بر فراز آتش مهربان قرار می‌گیرد. از خمیر، چون قطره‌ای شبنم، بر روی تاوه می‌چکانیم. همین که کمی زرین و برشته شد، با ظرافتی کودکانه، آن را برمی‌گردانیم. سپس، بر روی طبق یا سینی بزرگ، چون نگینی درخشان، قرارش می‌دهیم، با روغن حیوانی ناب، نوازشش می‌کنیم و شکر یا پودر قند، چون برف سپید زمستان، بر رویش می‌پاشیم. و این‌گونه، گمنه، با تمام خاطرات شیرین گذشته، آماده‌ی نوش جان کردن می‌شود.

*

چون گنجی که از دل خاک برخاسته،
گمنه به سفره‌ها، رنگ و بها داده.
با آرد و پیاز و زردچوبه،
می‌سازد عطرش، عالمی رویا.
بر تاوه زرین، چون قرص ماه،
می‌درخشد گمنه، در شب و در پگاه.
با روغن و شکر، طعمی ناب،
یادآور روزگاران شاد.

فِل (Fel): شیرینی سادگی و عشق**

و اما "فِل"، شیرینی که اصالت را در سادگی‌اش فریاد می‌زند! دانه‌های کنجد را ابتدا با دقت پاک می‌کنیم، مبادا سنگی یا ذره‌ای ناخواسته، مهمان ناخوانده‌ی این جمع صمیمی شود. سپس، کنجدها را در هاون دل، می‌نوازیم و می‌کوبیم تا روغن شیرینشان، چون رازی نهفته در دل خاک، آشکار شود. آنگاه، خرمایی شیرین و رسیده، با دانه‌هایی چون مرواریدهای سیاه، به آغوش کنجدها می‌آید. دوباره و دوباره، با دستان پرمهر می‌کوبیم، تا هسته‌ها از خرما جدا شوند و طعم‌ها، چون عاشقان، در هم آمیزند. وقتی خرما و کنجد، چون دلدادگانی که به هم رسیده‌اند، در ظرفی دربسته، آرام می‌گیرند. و زمان نوش جان کردن که فرا رسید، در ظرف را می‌گشاییم و طعم بهشت را، طعم عشق و سادگی را، تجربه می‌کنیم.

تابه‌ی فلزی بزرگی را بر روی آتشِ داغ قرار می‌دادیم و چانه‌های پهن شده را، یکی یکی، بر روی آن می‌نهادیم. و چون می‌خواستیم شکلشان دهیم، پیش از آنکه کاملاً برشته شوند، ابتدا سمتِ راست و سپس سمتِ چپِ نان را به هم می‌رساندیم، گویی که قلبی را به هم گره می‌زدیم. آنگاه، بالا و پایین را تا می‌زدیم و چون کتابی کهن و پر از قصه، آن را می‌بستیم تا برشته شود. شکلِ دیگر، "نانِ شیرینِ لوله‌ای" بود که نانِ نیمه نرم را دورِ تیرِ نان‌پزی می‌پیچیدیم و می‌پختیم، گویی که سازی خوش‌صدا می‌ساختیم.

> نانِ شیرین، چو عطرِ دورانِ دور،
> با شیر و شکر، پخته در دلِ نور.
> بر آتشِ عشق، جان گرفت و پخت،
> طعمِ خوشِ کودکی، به کامِ ما ریخت، بی‌شک.

نکته‌ای مهم این بود که برخی، کنجد بر روی نان می‌پاشیدند تا درخشش و عطر بیشتری به آن ببخشند و برخی، تا نان گرم بود، با چاقو، آن را به شکل لوزی برش می‌دادند، گویی که طرحی نو بر آن می‌کشیدند، یا که خاطره‌ای را به تصویر می‌کشیدند.

*گندم برشته (Gandom Bereshteh): گنجینه‌ای از طعم و تردی* 

گندمِ شعله یا کوله را در آبِ پاکیزه می‌خیساندیم، سپس در آبکش می‌ریختیم تا آبش برود و آماده‌ی دگرگونی شود. آنگاه در دیگ گذاشته و یک جوشِ کوتاه می‌دادیم. سپس بر روی پارچه‌ای نرم و لطیف می‌نهادیم تا نمش گرفته شود. پس از آن، در تابه تفت می‌دادیم، البته در آبش کمی نمک هم می‌زدند تا طعمش را کامل کند. اما بهتر بود که با شیر پخته شود تا تردتر و لطیف‌تر گردد، گویی که نوازشی بر دانه‌های گندم بود. وقتی آماده شد، کنجدِ بو داده، کلخنگِ خوش‌عطر، و بادامِ شورِ پوست گرفته و بو داده را با گندمِ برشته مخلوط می‌کردیم و لذتی وصف‌ناپذیر را تجربه می‌نمودیم.

*پیکک (Peykak): رقص دانه‌های برنج در آفتاب*

برای درست کردن پیکک، ابتدا برنج را خیس کرده و کمی نمک می‌زدیم تا طعم‌دار شود. وقتی خیس خورد، آبِ برنج را بر روی شعله‌ی آتش می‌گذاشتیم و برنج را در آبِ جوش می‌ریختیم. آنقدر می‌گذاشتیم قل بزند تا برنج وا برود، یا به قول خودمان، شله شود. سپس برنجِ آبکش کرده را خوب می‌شستیم تا از نشاسته‌ی اضافی رها شود. پارچه‌ی ملافه‌ای بزرگ و سفید را در آفتاب پهن می‌کردیم و برنج‌ها را روی آن می‌ریختیم، طوری که دانه‌هایش از هم جدا شوند و چون مرواریدهایی پراکنده به نظر برسند. وقتی برنج‌ها کمی خشک شدند، آن‌ها را در تابه نان‌پزی وارونه شده ریخته و مقداری نمک اضافه می‌کردیم. سپس برنج‌ها را مشت، مشت تفت می‌دادیم. در این حالت، برنج‌ها پفکی شده و پیککِ ترد و خوشمزه آماده بود. با توجه به ذوق و سلیقه‌ی افراد، آن را با کنجد، شاه دانه و یا بادامِ شورِ پوست گرفته و تفت داده، مخلوط کرده و میل می‌نمودیم که بسیار خوشمزه بود.

> برنجِ آفتاب‌خورده، در تابه چو زر،
> پف می‌کند، می‌آید زِ خاطرات خبر.
> پیککِ ترد و نازک، بر سفره می‌نشیند،
> طعمِ خوشِ روزگاران، دل را تسکین می‌دهد، این چنین.

نوع برنج ایرانی یا خارجی تفاوتی نداشت؛ همین که با عشق آماده می‌شد، جان می‌گرفت و طعمی ماندگار از خود بر جای می‌گذاشت.

*باقله گِرِ کَش*

*(Baqeleh Gere Kesh): 

*زمردهای سبز در دیگ عشق*

روش پخت باقله گِرِ کَش، گویی داستانی ساده اما دلنشین دارد:
1. باقلاهای سبزِ تازه را که گویی زمردهایی در غلاف بودند، شسته و درون دیگِ چکشی قرار می‌دادیم.
2. بسته به حجمِ ظرف، آبِ زلال بر روی باقلاها می‌ریختیم تا غرق در آن شوند.
3. برگ‌ها و ساقه‌های لطیفِ باقلا را بر روی دیگ می‌پوشاندیم، گویی که لالایی برایشان می‌خواندیم. در گذشته، سنگی هم بر روی آن‌ها قرار می‌دادند تا باقلاها زودتر بپزند و نرم شوند.
4. دیگ را بر روی شعله‌ی آتشِ ملایم می‌گذاشتیم تا باقلاها به آرامی بپزند و جان بگیرند.
5. باقلاهای پخته را درون آبکش ریخته و نمک می‌زدیم، سپس با عشق و اشتیاق، مورد استفاده قرار می‌گرفت.

نکته‌ی اساسی این است که برخی ها، دانه‌های باقلاهای پخته شده را از پوستِ لطیفشان جدا کرده و میل می‌کردند، گویی که مرواریدهایی را از صدف بیرون می‌کشیدند. در حالی  که اصولا از نظر طب سنتی  باقلا، با پوستِ خود، برای سیستم گوارشی بدن  بسیار مفید بوده و گویی که بخشی از هویتِ آن را تشکیل می‌دهد.

رنگینک: افسانه‌ی شیرین خرما و آرد

در دلِ تاریخ، جایی که طعم‌ها افسانه می‌شدند، "رنگینک" متولد شد؛ شیرینی ساده اما پر رمز و رازی که از دلِ خرما و آرد، شکوفا می‌شد. ابتدا، هسته‌های شیرین خرما را با دستان هنرمند جدا می‌کردیم، گویی که مرواریدها را از صدف بیرون می‌کشیدیم. سپس، آرد را در ماهی‌تابه‌ای که گویی جامِ زرینِ زمان بود، می‌ریختیم و آرام، آرام تفت می‌دادیم تا رنگش دگرگون شود، چون غروبی زیبا بر افق.

کنجد و خرما، در هم آمیخته،
فِل سازد، عشقی که انگیخته.
هاون کوبد، با ضرب آهنگین،
روغن ریزد، چون chuvaی شیرین.
طعم بهشت، در کام جان گیرد،
از سادگی، عطر آن دل گیرد.
فِل، قصه عشق و سادگی است،
یادگار روزگاران، بیگانگی است.

چه سفر خوشمزه‌ای در میان طعم‌های اصیل! با هم به آشپزخانه‌های خاطره‌انگیز سر می‌زنیم و داستان غذاها را در رویایی شاعرانه بازگو می‌کنیم.

*خورشت سبزی (Khoresh Sabzi): 
*سمفونی سبز آشپزی*

آغازین عطرِ دل‌انگیزِ سبزی‌های تازه، چون نفسِ سحرگاهی، مشامِ جان را نوازش می‌داد. تره، گشنیز، جعفری، شوید، اسفناج، شنبلیله و چغندر؛ هر کدام با رنگ و بوی خاص خود، زیرِ ضربه‌های هنرمندانه‌ی ساطور، خرد می‌شدند و در دیگ، غوطه‌ور در آبِ زلال، شروع به جان گرفتن می‌کردند. سپس، در دیگِ دیگری، با روغنِ زردِ طلایی، همچون گنجی درخشان، سرخ می‌شدند تا رنگشان تیره‌تر شود و عطرشان در فضا پراکنده گردد، گویی که رازهای نهفته‌ی خود را فاش می‌کردند.

در دیگِ اصلی، گوشتِ تردِ بره، در کنارِ پیازهای فراوان و طلایی، چون نگینی بر سفره‌ی آشپزی، تفت داده می‌شد. زردچوبه و ادویه‌های دیگر، چون عطرِ بخورهای سنتی، بر آن پاشیده می‌شدند تا طعم و رنگی بی‌نظیر به آن ببخشند. همین که گوشت، نیم‌پز شد و نشانه‌های زندگی در آن پدیدار گشت، لوبیا چیتی یا چشم بلبلی، چون مرواریدهایی درشت و براق، به این ضیافتِ رنگ‌ها و عطرها پیوستند. و سرانجام، سبزی‌های سرخ شده، با وقاری خاص، بر این جمعِ دلنشین اضافه شدند تا خورشت، رنگین‌کمانی از طعم‌ها را به نمایش بگذارد.

> سبزی و گوشت و لوبیا در دیگ،
> آتشِ عشق، پزاند این خورشتِ شفیق.
> لیمو عمانی، چون چشمانی خفته در خواب،
> رازِ خوش‌طعمیش، در دلِ آن نهفته، بی‌حساب.

خورشت سبزی، باید که چهار ساعت تمام، با شعله‌ی ملایمِ اجاق، به آرامی می‌پخت؛ همانندِ داستانی که فصل به فصل، جلو می‌رود تا به اوج خود برسد. در این میان، چهار عدد لیمو عمانیِ سوراخ شده، همراه با نمک و فلفل، چون ستاره‌های کوچک، در این دریای خورشت، شناور می‌شدند و عطر و طعمی بی‌مانند به آن می‌بخشیدند. آبِ خورشت را به اندازه‌ای می‌ریختیم که دیگر نیازی به افزودن نباشد؛ چرا که آبِ اضافی، گویی روحِ طعمِ دلنشینِ خورشت را می‌برد.

و اما نکته‌ی ظریفی که باید به آن توجه کرد: شنبلیله و شوید، نباید بیش از حد باشند، که تلخی ناخوشایندی به خورشت می‌دادند؛ اما اسفناج، تره و گشنیز، هرچه بیشتر، لطافت و غلظتی دلنشین‌تر به خورشت می‌بخشیدند. و چه رازی بود در آن که پانزده دقیقه پیش از برداشتن خورشت از روی شعله، دو قاشق غذاخوری شنبلیله خشک، چون لمسی جادویی، طعم و عطرش را دگرگون می‌کرد. و دیگر اینکه، اگر پرهای سبزِ پیاز یا سیر را خرد کرده و به سبزی خورشتی اضافه می‌کردیم، خورشت، عطر و بویی بهشتی می‌یافت که در هیچ کجای دیگر نمی‌توانست یافت.

 خشکک (Khoshkak)
*نقش‌های شیرین بر سفره*

برای تهیه‌ی خشکک، گویی هنرمندی بودیم که با خمیرِ نانِ شیرین، نقشی نو بر سفره‌ی آشپزی می‌زدیم. اما به جای آب، شیرِ گرم را به خمیر اضافه می‌کردیم و چانه‌ها را با کنجدِ سیاه و سفید، چون مرواریدهای ریز و درشت، تزئین می‌نمودیم. خشکک را به شکلی خاص، گرد و کمی پهن، به اندازه‌ی یک و نیم برابرِ بشقابِ غذاخوری، باقی می‌گذاشتیم؛ کاری که نیازمندِ دستی هنرمند و صبور بود. این خشکک‌ها، معمولاً برای عید نوروز، چون هدیه‌ای از بهار، آماده می‌شدند و برای آنکه نم نگیرند و طراوتشان حفظ شود، در کارتن‌های مخصوص نگهداری می‌شدند، گویی که جواهراتی گران‌بها بودند.

 نان شیرین (Nan Shirin): عطرِ دورانِ دور

ابتدا، آردِ گندم را در طشتی بزرگ، چون گهواره‌ای نرم و پنبه‌ای، الک می‌کردیم. شکر را در آبِ ولرم، چون رویایی شیرین و بلورین، خیسانده و سپس با کفگیر، آرام آرام هم می‌زدیم تا شکر در آب حل شود و شیرینی‌اش در تار و پودِ آن نفوذ کند. وزنِ آرد را دقیق می‌دانستیم تا شکر را به اندازه‌ی یک کیلو تا یک کیلو و نیم، بیشتر اضافه نکنیم؛ تا تعادلِ طعم‌ها حفظ شود.

پس از آن، آبِ شکر را کم‌کم به آرد افزودیم و وقتی خمیر، لطافتِ دلخواه را یافت، روغنِ زردِ طلایی، زیره‌ی سبزِ معطر و هلِ کوبیده شده را به آن اضافه کردیم. خمیر را به مدت ربع ساعت، چون مرواریدی که در دلِ صدف در حال شکل‌گیری است، می‌پوشاندیم تا استراحت کند. سپس، سفره‌ای بزرگ و پارچه‌ای به نام "تیر" که از چوبِ طبیعی ساخته شده بود، و "گچین" که با گچ شکل داده می‌شد (امروزه با تخته چوبی)، بر روی سفره قرار می‌دادیم. خمیر را چانه کرده، آرد بر روی گچین می‌پاشیدیم و چانه‌ها را، دانه دانه، بر روی آن پهن می‌کردیم، گویی که نقاشی بر بومِ سفید می‌کشیدیم.کم‌کم، روغنِ طلایی را اضافه می‌کردیم و می‌گذاشتیم تا آرد، آن را چون دلدار در آغوش گیرد و عطر دل‌انگیزش فضا را پر کند.

خرماها را، یا با مغز گردوی فندق‌وش، یا به تنهایی، در دیس، چون نگین‌هایی بر مخمل، می‌چیدیم. سپس، آرد و روغنی که چون مِهر در هم آمیخته بودند، بر روی خرماها می‌ریختیم و عطر دارچین را، چون نسیمی خوش، بر آن می‌پاشیدیم. برخی نیز، دارچین را با آرد و روغن در هم می‌آمیختند و این سلیقه‌ی زیبا، رنگینکی دیگر می‌ساخت، که هر کدام داستانی از ذوق و هنر داشت.

> چون بوی عطرِ فصلِ پاییز آید،
> رنگینکی بر سفره، دل‌ها شاد آید.
> خرما و گردو، آرد و روغنی ناب،
> با عطرِ دارچین، جهانی پر زِ خواب.

این شیرینی ساده، یادآور روزهای خوشی بود که با کمترین امکانات، شیرین‌ترین خاطرات ساخته می‌شد. رنگینک، نه تنها یک شیرینی، بلکه داستانی است از عشق، سادگی و هنرِ آشپزی در رامهرمز.!

*غذای های محلی شهرم رومز*

*سخن پایانی با همشهریان عزیز ودوست داشتنی که همواره به آنها عشق می ورزم*

حتما! بیایید این نکته‌ی مهم و ارزشمند را به گزارش اضافه کنیم تا عمق و اصالت بیشتری به آن ببخشیم.

رومز شهری سرشار از طعــم و عطــربهشتی: سفــرنامــه‌ی گــوگــوشــتـه‌هــای شهرم رومز

رامهرمز، شهری که تاریخش در هر کوچه پس کوچه‌اش زمزمه می‌شود، تنها به آثار باستانی و طبیعت دل‌انگیزش شهره نیست؛ بلکه در قلب خانه‌هایش،
 *گنجینه‌ای از طعم‌ها و عطرها*
نهفته است که هر کدام، قصه‌ای از دیروز و یادگاری از نیاکان ما را بازگو می‌کنند.

 از "اوباقله" و "گمنه" و "فِل" گرفته تا "خورشت سبزی" پر رمز و راز، و شیرینی‌های دل‌چسب چون "رنگینک" و "خشکک"، هر غذا، فصلی از *کتاب آشپزی این دیار کهن* است که نسل به نسل، توسط دایل، مادران، مادربزرگان، بی‌بی‌ها و ننه ها، با عشق و حوصله به ما منتقل گردیده است.

ما در این سفر، شاهد بودیم که چگونه مواد اولیه‌ی ساده، با دستان هنرمند بانوان رامهرمزی، به آثاری هنری و خوش‌طعم بدل می‌شوند. تره، گشنیز، جعفری، شوید، اسفناج، شنبلیله؛ این همه سبزی عطرآگین که در "خورشت سبزی" با گوشت بره، لوبیای چیتی، لیمو عمانی و ادویه‌جات در هم می‌آمیزند، گویی سمفونی طبیعت را در بشقاب ما اجرا می‌کنند. هر لقمه از این خورشت، داستانی از صبر و عشق دارد؛ داستانی که از دلِ شعله‌ی ملایمِ اجاق، و چهار ساعت انتظار، برمی‌آید.

> سبزی و گوشت و لوبیا، در قابِ زرین،
> خورشتی از عشق، رامیزی خوش‌آیین.
> عطرش پیچد در خانه، یادِ مادر،
> هر لقمه‌اش، قصه‌ای از دلِ دلبر.

و اما "رنگینک"؛ این شیرینی ساده اما شگفت‌انگیز، که از دلِ خرمای شیرین و آردِ تفت‌داده متولد می‌شود. رنگینک، نه تنها یک دسر، بلکه نمادی از خلاقیت و ذوق است. خرماهایی که هسته‌ی شیرینشان جدا شده، با عطر دارچین و گردوی ترد، صحنه‌ای رؤیایی را بر سفره می‌گشایند. این شیرینی، چون آینه‌ای، بازتاب‌دهنده‌ی خاطرات شیرین کودکی و روزهای گرم خانوادگی است که از دستان پرمهرِ مادرانمان به ما رسیده.

> رنگینکِ شیرین، یادِ روزگاران،
> خرما و دارچین، بر سفره‌ی یاران.
> عطرش در هوا، چون لبخندِ یوسف،
> دلت را می‌برد، سویِ باغِ موصوف.

"خشکک" و "نان شیرین" و "گندم برشته" و "پیکک" و "باقله گر کش" نیز، هر کدام گواه بر هوش و درایت مردمان این دیار در نگهداری و استفاده‌ی بهینه از نعمات الهی هستند. این غذاها، یادگاری از سنت‌های کهن، و نشان‌دهنده‌ی پیوند عمیقِ مردمان رامهرمز با طبیعت و تاریخشان است. آن‌ها یادگاری از روزهای نوروز و سنت‌های کهنِ نگهداریِ غذا برای روزهای سخت‌تر یا جشن‌ها هستند که از سینه‌ی پرمهرِ "بی‌بی‌ها" و "ننه" ها آموخته‌ایم.

> گندمِ برشته، پیککی در دست،
> باقله‌ی گر کش، در دلِ این دشت.
> خشکک و نان شیرین، یادگارِ هنر،
> ذوقِ مردمانش، تا ابد ماندگار.

در نهایت، این غذاهای محلی، چیزی فراتر از خوراک هستند؛ آن‌ها 
*روحِ رامهرمز، تاریخِ گمشده‌ی آن، و عشقِ مردمانش*
 را در خود دارند. هر سفره، هر آشپزخانه، و هر لقمه، داستانی از هویت و اصالت این سرزمین را روایت می‌کند که از نسلی به نسل دیگر، چون امانتی گران‌بها منتقل شده است. بیایید تا با حفظ این گنجینه‌های طعم و عطر، یاد و خاطره‌ی نیاکانمان و زحمات مادران ومادربزرگانمان را زنده نگه داریم و این میراث گران‌بها را به نسل‌های آینده بسپاریم.

این گزارش، نه تنها معرفی غذاها، بلکه دعوتی است به کاوش در فرهنگ و تاریخ رامهرمز از طریق طعم‌ها و عطرها، و ادای احترامی وتعظیمی از سرمهر وصفا  به تمام آن زنانی که با عشق، این سنت‌ها را برای ما زنده نگه داشته‌اند.

*گویل و ددی یل و دایل عزیزم سفره‌هایتان پر از برکت و شادی باد!*

نظرات بینندگان